به نام خدا
سلام مجدد
اول اينو بگم: مي بينم که اين پستت رفت توي پارسي نامه :)
البته واضح و مبرهن ه که درصد زياديش به خاطر حضور گويا توي متنت بوده :ديييي
صبانوشت: پس چرا تا حالا پست هاي وبلاگ خود گوياي خاموش نرفته توي مجله؟ :دييي
و اين که...
صباهييييييييي؟
دلم تنگ شد خو! :(
خيلي خوب بود، اما واقعاً کوتاه بود، حيف شد.
به قول ترانه ما بايد برا ساعت دو قرار مي ذاشتيم که 4 همديگه رو پيدا کنيم :دي
نقش عشق؟ واقعاً جاتون خالي بود...
:"(
صبا؟ چمنا خيس که بود، اما نه اون قدرا که نشه روي روزنامه نشست. ديگه حالا ضايعمون نکن :دي
بعدم اين که آخرش نفهميدم تا قبل از عکس گرفتن کامل «نشسته» بودي يا کامل «ننشسته» بودي؟ آخه نوشته بودي کامل «نشسته» بودم، اما مفهوم جمله ت به اون يکي مي خوره :دي
علاوه بر همه ي خوبي هاي اون روز، مي دوني چي خيلي برام قشنگ ترش کرد؟
اين که قبلاً از يه بنده خدايي :دي شنيده بودم صبا خيييييييييلي ساکت و آرومه، بعد انتظار داشتم خيلي ساکت باشي و حرف کم بياريم (:دي)، اما ديدم نه بابا، در عين وقار و متانتي که از صبا انتظار مي رفت و در رفتارش هم خيلي مشهود بود، اما خيلي هم خوش صحبت ه :)
آخي، نازيييييييي!
ياد کيفت افتادم که هر دقيقه يه چي از توش درميوردي :دي
به قول ترانه منتظر بوديم سماورت رو هم از توش بکشي بيرون :دي
صبا؟
خو دلم تنگ شد :"((