• وبلاگ : قاصدک هاي آسموني
  • يادداشت : شب باران
  • نظرات : 2 خصوصي ، 17 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    به نام خدا

    سلام

    --------

    رفتار من عادي است
    اما نمي دانم چرا
    اين روزها
    از دوستان و آشنايان
    هرکس مرا مي‌بيند
    از دور مي‌گويد:
    اين روزها انگار
    حال و هواي ديگري داري!

    اما
    من مثل هر روزم
    با آن نشانيهاي ساده
    و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولي
    مثل هميشه ساکت و آرام

    اين روزها تنها
    حس مي کنم گاهي کمي گنگم
    گاهي کمي گيجم
    حس مي‌کنم
    از روزهاي پيش قدري بيشتر
    اين روزها را دوست دارم
    گاهي
    - از تو چه پنهان -
    با سنگها آواز مي‌خوانم
    و قدر بعضي لحظه‌ها را خوب مي‌دانم
    اين روزها گاهي
    از روز و ماه و سال، از تقويم
    از روزنامه بي خبر هستم

    حس مي‌کنم گاهي کمي کمتر
    گاهي شديدا بيشتر هستم حتي اگر مي‌شد بگويم
    اين روزها گاهي خدا را هم
    يک جور ديگر مي‌پرستم

    از جمله ديشب هم
    ديگرتر از شب‌هاي بي‌رحمانه ديگر بود:
    من کاملا تعطيل بودم
    اول نشستم خوب
    جوراب‌هايم را اتو کردم
    تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
    با کفش‌هايم گفتگو کردم
    و بعد از آن هم
    رفتم تمام نامه‌ها را زير و رو کردم
    و سطر سطر نامه‌ها را
    دنبال آن افسانه‌ي موهوم
    دنبال آن مجهول گشتم
    چيزي نديدم
    تنها يکي از نامه‌هايم
    بوي غريب و مبهمي مي‌داد
    انگار
    از لابه لاي کاغذ تا خورده‌ي نامه
    بوي تمام ياس‌هاي آسماني
    احساس مي‌شد

    ديشب دوباره
    بي تاب در بين درختان تاب خوردم
    از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
    در آسمان گشتم
    و جيب‌هايم را
    از پاره‌هاي ابر پر کردم
    جاي شما خالي!
    يک لقمه از حجم سفيد ابرهاي تُرد
    يک پاره از مهتاب خوردم

    ديشب پس از سي سال فهميدم
    که رنگ چشمانم کمي ميشي است
    و بر خلاف سال‌ها پيش
    رنگ بنفش و ارغواني را
    از رنگ آبي دوست‌تر دارم

    ديشب براي اولين بار
    ديدم که نام کوچکم ديگر
    چندان بزرگ و هيبت آور نيست

    اين روزها ديگر
    تعداد موهاي سفيدم را نمي‌دانم

    گاهي براي يادبود لحظه‌اي کوچک
    يک روز کامل جشن مي‌گيرم
    گاهي
    صد بار در يک روز مي‌ميرم
    حتي
    يک شاخه از محبوبه‌هاي شب
    يک غنچه مريم هم براي مردنم کافي است

    گاهي نگاهم در تمام روز
    با عابران ناشناس شهر
    احساس گنگ آشنايي مي‌کند
    گاهي دل بي دست و پا و سر به زيرم را
    آهنگ يک موسيقي غمگين
    هوايي مي‌کند

    اما
    غير از همين حس‌ها که گفتم
    و غير از اين رفتار معمولي
    و غير از اين حال و هواي ساده و عادي
    حال و هواي ديگري
    در دل ندارم
    رفتار من عادي است


    «قيصر امين پور»

    پ.ن. همين طوري.. امشب دارم قيصر مي خونم، گفتم دوستان رو هم سهيم کنم :)
    پاسخ

    دست گل قيصر درد نکنه ولي گويا جان گمونم حق با قيصره ها يه کم يه جولي شده اي ديييييي: ممنونم سهيم کردي مارو